حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ / 22
امانت و ولایت
علی قرباننژاد
در نوبت قبل به لطف حضرت حق در باب چیستی «بار امانت» سخن گفتم و در این باب که اینبار امانت چیست نظرات بسیار مختلفی بیان شده است. به عقیده این قلم الکن یحتمل آن بار امانت «عشق» است و استدلال هم در خصوص این نتیجهگیری به عرض رسید که در مطلب نوبت قبل قابل دریافت است. نیز این موضوع تقریر شد که یک نکته از نظر کسانی که به این موضوع پرداختهاند مغفول مانده و آن این است که امانت را باید بازگردانند.
به راستی چرا مانند بسیاری از نعمات و الطاف دیگر خالق مهربان عشق نیز اینگونه مطرح نشد که آن را خداوند به انسان هبه فرموده و تمام. بلکه گفته شده که عشق امانتی است نزد آدمی؟!
شاید یکی از دلایل آن این باشد که آدمی باید قدر عشق را بداند و هر کسی را معشوق خویش نسازد. این یعنی آدمی باید متر و میزانهایی درخور برای کسی که لایق عشق ورزیدن است داشته باشد. اولین مقصد و مقصود عشق آدمی باید مهربانی باشد که او را با کمال عشق خویش آفرید و سپس به او آگاهی و شعور و عقل و قدرت ادراک و شاید از همه خاصتر قدرت عشق ورزیدن عطا کرد و او را خلیفه خویش بر روی زمین قرار داد. در نوبت قبل پیرامون این بیت از حافظ سخن گفته شد که یکی از ابیات پر بحث اوست:
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نامِ منِ دیوانه زدند
در میان موضوعاتی که برای مصداق «بار امانت» بودن مطرح شده یکی از آنها هست که با موضوع مورد بحث ما ارتباط ویژهای دارد که در این نوبت ابتدا به آن میپردازم به یاری حضرت باریتعالی. برخی از کسانی که پیرامون این بیت به بررسی و ارائه نظریات خویش پرداختهاند چنین نتیجهگیری کردهاند که آن بار امانت «ولایت» بوده است. خب چنانکه در ایستگاه قبل به عرض رساندم یک راهنمایی بسیار خوب به ما شده تا بتوانیم به چیستی بار امانت پی ببریم. آن راهنمایی از این قرار است که بار امانت هر چه هست فقط انسان به دوش کشیدن آن را پذیرفت. این در حالی است که میدانیم ولایت رسولان الهی و سرسلسله آنها رسول مهربانی و حسن خلق حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(ص) و نیز ولایت انسان کامل و نقطه کمال انسان امیرالمؤمنین(ع) و امامان هدی(ع) را به هر موجودی و هر چیزی که ارائه دادند آن ولایت را پذیرفت و اساسا اجزا هستی از کوچکترین تا بزرگترین اگر این ولایت را نمیپذیرفتند این نظم و نظام میان آنها به وجود نمیآمد. حال ممکن است در ذهن کسی این سؤال پیش آید که مگر این نظم و نظام مخلوق خداوند نیست؟! در پاسخ باید گفت بیشک هر چیزی که از عدم به صحنه وجود پا گذاشته مخلوق خداوند است و حضرت رسول(ص) و ائمه هدی(ع) مجرای اراده خداوند و واسطه فیوضات او هستند و یکی از این فیوضات همین نظم و نظام موجود در عالم است.
روزگاری کسی از من پرسید آیا این فیوضات نمیتوانست مستقیم از جانب خداوند و بدون واسطههای فیض باشد؟ برای پاسخ به او به مدد خداوند مثالی به ذهنم رسید که کارگشاست. دستگاه تلفن همراه همه ما برای کار کردن نیاز به انرژی دارد. خب با وجود آنکه تلفن همراه ما بدون این انرژی قادر به کار و به قولی ادامه حیات نیست اما اگر تلفن همراه را مستقیم به برق شهری وصل کنیم نهتنها آن را شارژ نمیکند بلکه باعث از کار افتادن همیشگی دستگاه میشود. برای این منظور ما از یک واسطه که به آن شارژر میگوییم استفاده میکنیم. شارژر برق شهری را میگیرد و آن را درخور تلفن همراه ما میسازد و به آن منتقل میکند.
وجود حضرت حق و انوار او چنان با عظمت است که به قولی تابش مستقیم آن به ما چیزی از ما باقی نمیگذارد. این در حالی است که ما و همه موجودات هستی بدون انوار خالق نمیتوانیم به زندگی ادامه دهیم لذا سلسله مراتب فیض در این مسیر فیوضات عالی و پر عظمت حضرت باریتعالی را در خور ما میگردانند.
با این حال اما «عشق» با «ولایت» یک رابطه مستقیم و تنگاتنگ دارد. از قضا بار امانت که عشق است به دوش انسان گذاشته شده تا آن را به سمت و سویی که درست است هدایت کند. از آنجا که وجود خالق متعال بیرون از درک و فهم ماست و به این منظور شاید عشق ورزیدن به او تا حدودی برای انسان امری انتزاعی بنماید. لذا تجلی صفات خداوند در برخی انسانها سبب شده تا آنها مانند قبله البته در موضوع عشق عمل کنند. آن انسانها معصومین(ع) هستند. وقتی کسی آنها را قبله عشق خویش قرار دهد در حقیقت او به خداوند نیز عشق میورزد. چرا که معصومین(ع) به این خاطر برای آن فرد به عنوان قبله عشق نمود یافتهاند که آنها محبوب خداوند هستند و خداوند دوستداران آنها را دوست میدارد.
نکته جالب توجهی در اینجا وجود دارد. این طور فرض کنید که در بالا خداوند است و در پایین انسان و تمام دیگر موجودات هستی و مابین این دو معصومین(ع) قرار دارند. اگر از جهت سلسله مراتب فیض نگاه کنیم گویی فلشی از بالا به پایین وجود دارد و آنها فیوضات حقتعالی را به تمام هستی منتقل میسازند. از جهت دیگر اگر از دید عشق بنگریم گویی فلشی از پایین به بالا وجود دارد. این یعنی آنها عشق مخلوق را که به سمت آنها در جریان است به سوی خالق روانه میسازند. پس از این حیث مشخص شد که عشق و ولایت دو امر مرتبط و متصل به هم هستند.
از جهت دیگر ولایت یک کار مهم دیگر هم میکند. چنانکه پیش از این هم به عرض رسیده دستورات خداوند و احکام دین اسلام به گونهای است که مردمان را در کنار یکدیگر و همراه هم میخواهند. از آن سوی ابلیس و لشکریانش به شدت سعی دارند که انسانها را متفرق سازند. آنها این را میپسندند که انسانها در تنهائی و به دور از هم دیگر باشند. چرایی اینها در حوصله این مبحث نیست. به هر روی این اتحاد و کنار هم بودن یک مرکز میخواهد. اگر به اجتماعات کوچکتر نگاه کنیم میبینم که مثلا در یک نماز جماعت یک نفر به عنوان امام جماعت قرار میگیرد. در مقیاسهای بزرگتر، یعنی مثلا به حد یک ملت یا حتی یک امت آن وقت کسی که در مرکز قرار میگیرد کسی است که امر ولایت بر او مترتب است. او باید ویژگیهایی داشته باشد و این ویژگیها در معصومین(ع) به عالیترین شکل نمود دارد. در زمانهای که مانند زمانه ما چشمها از درک معصوم زنده بیبهرهاند شیعیان نزدیکترین ویژگی را به آنها در قامت ولیفقیه خود میبینند. او هدایت جامعه را به عهده میگیرد و اعتقاد ما شیعیان بر این است که وقتی او ویژگیهای لازم را دارد مورد تایید و حمایت معصوم زنده اما غایت از دیدهها قرار میگیرد.
خالی از لطف نیست اگر پایان مبحث «بار امانت» بیتی از یکی دیگر از غزلیات حافظ باشد. شاعر شیرین سخن شیرازی در یکی دیگر از غزلیاتش میگوید:
عاشقان زُمره اربابِ امانت باشند
لاجرم چشمِ گهربار همان است که بود
نکته جالبی در این بیت بیان شده که به گمانم مهر تاییدی بر مباحث پیشین ما میزند.
حضرت استاد در مصراع نخست به وضوح «عاشقان» را از «زمره ارباب امانت» عنوان میکند. چرا که عشق در وجود همه انسانها بالقوه وجود دارد اما در عاشقان این صفت به فعلیت رسیده و به همین دلیل آنها را به نام عاشق مینامند. اینکه آنها را از ارباب امانت میداند برای آن است که عشق که همان بار امانت است در این دسته چنان ظهور و بروز یافته که سبب شده دیگران آنها را عاشق بنامند.
اینها مباحثی جدی و طولانی هستند و ادامه آنها باشد برای زمانی دیگر. به ادامه غزل بپردازیم در بیتی بعدی آنچه شاعر میگوید به گمانم با یک حدیث منسوب به حضرت رسول(ص) مرتبط است و آن بیت این است:
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
به نظر میرسد بیت فوق با حدیثی از رسول اکرم(ص) به این مضمون در ارتباط باشد: «پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند ولی تنها یکی از آنها فرقه ناجیه است.»
این حدیث با نقلهای گوناگون بیان شده و حتی در برخی از نقلها بهجز یکی بقیه فرقهها هلاک شده و اهل جهنم میخواند. به گمانم این نقل که آن وجود گرامی یکی از آن فرقهها را ناجیه نامیده باشد صحیحتر از آنهائی است که بقیه را مشمول جهنم خوانده است. البته من عالم به علم حدیث و رجال و... نیستم ولی به جهت مضمونی و با استدلالهایی به استنباط فوق رسیدهام که جای بحث درباره آنها اینجا نیست.
حدیث فوق که به حدیث افتراق معروف است حدیثی منسوب به پیامبر اکرم(ص) درباره انشعاب امت اسلامی به بیش از هفتاد فرقه است. بنابر این حدیث، امت اسلامی پس از پیامبر اکرم(ص) به بیش از هفتاد فرقه منشعب میشود که تنها یک فرقه از آنها نجات مییابد. درباره مصداق فرقه ناجیه میان عالمان مذاهب اسلامی اختلافنظر وجود دارد. با این همه از پیامبر(ص) نقل شده که فرقه ناجیه، شیعیانِ علی(ع) هستند.
این روایت، در کتابهای چهارگانه حدیثی شیعه و صحیحین اهل سنّت گزارش نشده و فرقهپژوهانی چون «نوبختی» در «فرقالشیعه» و «ابوالحسن اشعری» در «مقالاتالاسلامیین» به آن اشاره و استناد نکردهاند. حتی فرقهشناسی نظیر «ابنحَزْم ظاهری» (متوفی ۴۵۶) آن را غیرقابل احتجاج و ناصحیح دانستهاست و به نظر «ابنوزیر» نیز بخش پایانی آن (که اشاره به هلاکت بقیه فرقهها دارد) ساختگی است. با این وجود به عقیده برخی دیگر، حدیث افتراق، بهویژه با توجه به کثرت نقل آن در کتابهای روایی و کلامی و تفسیری، نهتنها مشهور است بلکه در مورد آن ادعای تواتر نیز شده است.
«شیخ صدوق» محدث مشهور شیعه در قرن چهارم، در کتاب «کمالالدین و تمامالنعمه» با استناد به حدیث ثقلین، هر کس را که به قرآن و عترت پیامبر(ص) تمسک جوید، جزو فرقه ناجیه دانسته است. همچنین «علامه مجلسی» در «بحارالانوار» از امام علی(ع) نقل کرده که شیعیانم، اهلِ نجاتند. «علامه حلی» نیز با تکیه بر احادیث، امامان دوازدهگانه و پیروان آنان را مصداق فرقه ناجیه معرفی کرده و سپس دلایلی در اثبات حقانیت مذهب شیعه ذکر کرده است.
توضیحات فوق را برای اطلاع بیشتر با کمک گرفتن از منابعی خدمت مخاطبان گرامی عرض کردم تا در مورد آن حدیث بدانند. با این همه این پژوهشها در دوره جدید انجام شده است. اصلا بعید نیست که حافظ بنا بر این حدیث بیت فوق را نگاشته باشد. بیت از نظر معنایی چندان دشوار نیست و پیچیدگیهای زیادی ندارد اما مشکل در مورد فهم آن در تعیین مصادیق است. حافظ میگوید هفتاد و دو ملت در نزاع و درگیری با هم عذری دارند و آن عذر این است که آنها چون حقیقت را ندیدهاند ره افسانه در پیش گرفتهاند. به گمانم مهمترین نکته در این بیت تعیین مصادیق «حقیقت» است.
حافظ اگر بیت فوق را بنا بر حدیث پیامبر(ص) نگاشته باشد (که به احتمال بسیار زیاد چنین است) از هفتاد و سه فرقه یکی را کم کرده که همان فرقه ناجیه است و جنگ هفتاد و دو ملت را بیان کرده است. در چنین حالتی بهترین کار این است که برای جستوجوی «حق» و «حقیقت» نیز به کلام رسول گرامی اسلام(ص) رجوع کنیم. آن بزرگوار در حدیثی بسیار معروف که در همه کتب حدیثی شیعه و در 130مورد از کتب حدیثی و روایی اهل سنت نیز نقل شده فرموده است: «علی مع الحق و الحق مع علی» که یعنی «علی با حق است و حق با علی است»
البته در برخی نقلها برای این حدیث ادامهای نیز بیان شده که فعلا مورد بحث ما نیست. پس مطابق این حدیث مشهور و متواتر «حق علی(ع)» است و کسانی که با اشعار حافظ آشنایی دارند و ارادت فراوان او را به امیرالمؤمنین(ع) میدانند بر این نکته صحه میگذارند که این استدلال ذیل بیت مذکور اصلا بعید نیست. پس چنانکه «حق علی(ع)» است میتوان به این نتیجه رسید که «حقیقت غدیر خم» و «ولایت و امامت» است.
کسانی که میخواهند به ارادت حضرت استاد به انسان کامل و کمال انسان یعنی اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب(ع) بیشتر آگاه شوند میتوانند به یادداشتی که پیش از این با عنوان «حاشیهنگاری بر بیتی از حافظ / 8- تیغ سانسور روشنفکران بر دیوان حافظ» مراجعه کنند و نیز این رباعی زیبا را از حضرت استاد حافظ شیرازی به عنوان حسن ختام این نوبت قرار میدهم که در آن شاعر تمام امیدش برای آنکه از پای در نیاید به امیرالمؤمنین(ع) است:
قسّام بهشت و دوزخ آن عقدهگشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای
تا کی بوَد این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجه دشمن افکن ای شیر خدای